محبت و عشق آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
آمار وبلاگ
یکشنبه 90 آذر 27 :: 8:38 عصر :: نویسنده : علی
درپس این تزویر و ریا ، خسته از هر همدمی ، روح من پژمرده شد از این همه ناباوری . گذشت دوران دلدادگی - یاد ایام سادگی - بی ریا بودن که بود ضرب المثل در بندگی. سلام به همه خصوصا یاسم : خیلی وقته سر نزدم - سرم شلوغ بود ، راستش یه کم اوضاع و احوالم خوب شده بود ولی این یکی دو روزه باز اعصابم ریخته بهم - از دست اطرافیان - یه جورایی تا احساس می کنم زندگی خوبه و میشه امید داشت باز همه چیز بهم می ریزه - نمی خوام بگم که من آدم خیلی علیه سلامی هستم ولی بعضی وقتا رفتار بعضیا رو می بینم پر از نفرت می شم . یه بنده خدایی گهگاه که میبینمش همش ورد زبونش بدگویی از دیگرانه بدون سند و مدرک همه رو متهم میکنه - منظورم مسائل سیاسی نیست - بچه ها و دوستان و آشنایان دیگه رو میگم - چند بار بهش گفتم پیش من نگو ولی بازم میگه - من خودم دوست ندارم ذهنم نسبت به دیگران خصوصا نزدیکان و دوستان خراب شه -حتی اگه خودم هم چیزی ببینم بازم میگم شاید اشتباه کردم ، اصلا هم جایی بازگو نمیکنم - اگه به غریبه هم بگم اسم و نشون نمی دم که یه دفعه دهن به دهن به گوشش برسه و ناراحت بشه - ولی بعضیا اصلا عین خیالشون نیست . بعضی ها هم هستن که میبینم ظاهر و باطنشون جلوی دیگران خیلی فرق داره - مثلا یکی هست یکی از دوستام اومد کلی سلام و علیک و عرض ادب و خوش و بش و ... کرد وقتی رفت نمی دونم چی شد اینقدر ازش بد گفت که اعصابم خورد شده بود ازش داشتم از حرص می میردم ولی به خاطر شرایطی تحمل کردم و چیزی بهش نگفتم - با خودم گفتم یعنی میشه اینقدر تظاهر و ریا - اینقدر نفاق ....- امروز کلی به همه این مسائل فکر کردم همه رو کنار هم میذاشتم از زندگی توی جمع این آدما پشیمون می شدم - هر طرف رو نگاه می کنم به یه نوعی و یه جورایی همینطوره حالا یه جا کمتر و یه جا بیشتر- سادگی و صفا و محبت واقعی انگار دفن شده - به آدم نزدیک میشن تا یا بهره ای ببرن یا ضربه ای بزنن - محبت ها یا از روی چاپلوسی و تملقه یا از روی ترس و یا از روی ترحم ... کجاست اون صفا و صمیمت که یه فامیل دور هم مینشستن می گفتن و می خندیدن اگه هم یه وقتی حرفی پیش میومد ریش سفید و بزرگی بود که همه براش احترام قائل بودن و همه چیز به خیر و خوشی تموم می شد . کجاست اون محبتی که خوشی برای همه بود و درد و رنج همه برای هم - انگار آدما همشون یه دل داشتن و هزاران جسم .دلم تنگه - خیلی خیلی تنگه برای اون گذشته ها و رنجور از این دور و زمونه.... اومدم اینجا کمی خودم رو سبک کنم - تنها جاییه که می گی واگه کسی هم بخواد ازت بد بگه حداقل دلت خوشه اون تورو نمیشناسه تو هم اونو . کاش یاسم اینجا بود تا مرهم دل زخم خورده باشه و تحمل ام بیشتر می شد . ممنون از همتون که امیدوارم دور بر تون آدمای با صفا زیاد باشه . موضوع مطلب : |
||