محبت و عشق آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
آمار وبلاگ
جمعه 90 مهر 15 :: 3:34 عصر :: نویسنده : علی
سلام - خوب هستین ؟ بعد چند روز گفتم بیام سر بزنم - راستش دیشب یاسم زنگ زد -کلی با هم حرف زدیم خیلی وقت بود اینقدر با هم حرف نزده بودیم -بیشتر از خودمون گفتیم - یه چیزی گفت شوکه شدم گفت براش خواستگار اومده - بند دلم ریخت و لی خودش گفت که قصد جواب دادن بهش رو نداره -هرچند یه روزی بالاخره این اتفاق میفته - و تنهایی در انتظارم خواهد بود ولی خودش هم اصرار داده فعلا بهش فکر نکنیم - یاسم با تموم پاکی قلب و سادگی تو گفتارش آرامشی میده که خیلی ساله نداشتم - براش هم خیلی احترام قائلم - اگه امکانش بود وتو یه شهر بودیم حتما می تونستیم بهم برسیم ولی من شرایط خاصی از لحاظ جسمی دارم و اونم به خاطر خونوادش نمیشه - البته امیدوارم تا این خوشی و آرامشی که تازگی اون بهم داده رو دارم کارم تموم شه -ولی اون با اون همه نذر ونیاز ودعا هاش بعید میدونم . حرفاش مثل یه دارو شفابخش روح و روانم رو آزاد می کنه نمی خوام طوری برم که هیچ کس رو نشناسم می خوام فرصت داشته باشم ازش خداحافظی کنم البته آرزومه لحظات آخر کنارم باشه دستشو بگیرم تو دستام - آرومش کنم تا نبودنم اذیش نکنه ولی الان زوده - خوب شاید سهم من از این دنیا باید همین باشه - یکی که قبلا می خواستمش ازش بی مهری ببینم و تو این وضعیت جسمی ام یه کسه دیگه که غریبه بوده طوری باهام همدم و همدل باشه که وابسته بشم بهش - در هر صورت زندگی ما هم رو به اتمامه با همه درد و رنج هاش کی ؟ با خداست شاید 6 ماه شاید 1-2 سال - چند روز قبل رفته بودم بیمارستان خون تزریق کنم شرایطی شد دو شب بستری شدم گوشی ام رو نبرده بودم بنده خدا یاسم ازم بی خبر مونده بود اینقدر نگران شده بود و زنگ زده بود و اس ام اس داده بود بعدش که بهش زنگ زدم تا وصل شد خواست دعوام کنه ولی وقتی فهمید قضیه چی بوده کلی گریه کرد منم گفتم نگران نباش هنوز وقتش نرسیده اگه یه اتفاقی بیفته حتما خبر دار میشی ... موضوع مطلب : |
||